سرود میهنی
ای عطش جاری من ای تب دلداری من
شور غزل در سخنم میهن من جان و تنم
آه دماوند توام سایه ی الوند توام
دشت کویر از گل تب غرق ستاره همه شب
ای همه ی هستی ام از هستی تو
مستم از آوازه ی سرمستی تو
شاخه به شاخه گل نور سر زند از باغ دلم
تا بنشاند نفسش هرم تب و تاب دلم
آبی دریای تو با خاطره ی نور و نفس
ساحل رویای من و درد تو از شور و هوس
نام تو آرامش من عشق تو آرامش جان
ریزد از آیینه ی تو در تن من تاب و توان
ای عطش جاری من ای تب دلداری من
شور غزل در سخنم میهن من جان و تنم
آه دماوند توام سایه ی الوند توام
دشت کویر از گل تب غرق ستاره همه شب
ای همه ی هستی ام از هستی تو
مستم از آوازه ی سرمستی تو
شاخه به شاخه گل نور سر زند از باغ دلم
تا بنشاند نفسش هرم تب و تاب دلم
آبی دریای تو با خاطره ی نور و نفس
ساحل رویای من و درد تو از شور و هوس
نام تو آرامش من عشق تو آرامش جان
ریزد از آیینه ی تو در تن من تاب و توان
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه