تصنیف ارکسترال بیات اصفهان
دستان تو آیینه و آب
پیشانیت جادوی مهتاب
از شوق دیدار تو بی خوابم و بی تاب
در چشم تو رازی نهان است
چشمان تو نصف جهان است
ابروی تو چون گوشه ای از اصفهان است
آیینه ی من چشمهای روشن توست
آن نیمه ی گم گشته در پیراهن توست
وقتی تو باشی سر می سپارم
بر شانه ی عشق
ما وارثان داغهای جاودانیم
ما میتوانستیم و اکنون میتوانیم
تا بار دیگر با هم بسازیم افسانه ی عشق
شیدایی من شور غزل شد
زیبایی تو ضرب المثل شد
گوشم به زنگ و چشمم به راه است
مویم سپید و رویم سیاه است
من برگ زردم تو نو بهاری
کی بر سرم پا میگذاری
دستان تو آیینه و آب
پیشانیت جادوی مهتاب
از شوق دیدار تو بی خوابم و بی تاب
در چشم تو رازی نهان است
چشمان تو نصف جهان است
ابروی تو چون گوشه ای از اصفهان است
آیینه ی من چشمهای روشن توست
آن نیمه ی گم گشته در پیراهن توست
وقتی تو باشی سر می سپارم
بر شانه ی عشق
ما وارثان داغهای جاودانیم
ما میتوانستیم و اکنون میتوانیم
تا بار دیگر با هم بسازیم افسانه ی عشق
شیدایی من شور غزل شد
زیبایی تو ضرب المثل شد
گوشم به زنگ و چشمم به راه است
مویم سپید و رویم سیاه است
من برگ زردم تو نو بهاری
کی بر سرم پا میگذاری
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان