موسیقی مقامی و قلندری
بم تار : شاهد علیزاده
کمانچه : مجید مظاهری
سنتور و فرش : وحید خوشحال
تنبک و سازهای کوبهای : فرهاد صفری
تنبور، تار، نجوا ، دیوان، دف : هژیر مهرافروز
بم تار : شاهد علیزاده
کمانچه : مجید مظاهری
سنتور و فرش : وحید خوشحال
تنبک و سازهای کوبهای : فرهاد صفری
تنبور، تار، نجوا ، دیوان، دف : هژیر مهرافروز
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:21اي كرده تو مهمانم در پيش درآ جانم زان روي كه حيرانم من خانه نمي دانم اي گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده كو خانه كو خانه من خانه نمي دانم كو خانه نشانم ده من خانه نميدانم زان كس تو بود شورش مي دار تو معذورش وز خانه مكن دورش من خانه نمي دانم زان كس كه شدي جانش زان كس مطلب دانش پيش آ و مرنجانش من خانه نميدانم من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم رحم آر و مكن طاقم من خانه نميدانم (مولوي)
-
5:26عزم آن دارم كه امشب نيم مست پاي كوبان كوزه ي دردي به دست سر به بازار قلندر در نهم پس به يك ساعت ببازم هرچه هست تا كي از تزوير باشم خودنماي تا كي از پندار باشم خودپرست پرده ي پندار مي بايد دريد توبه ي تزوير مي بايد شكست وقت آن آمد كه دستي بر زنم چند خواهم بود آخر پاي بست تو بگردان دور تا ما مردوار دور گردون زير پاي آريم پست آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است درد بر من ريز و درمانم مكن زانكه درد تو ز درمان خوشتر است درد عشق تو كه جان ميسوزدم گر همه زهر است از جان خوشتر است (عطار)
-
5:42دگر باره بشوريدم بدان سانم به جان تو كه هر بندي كه بربندي بدرانم به جان تو من آن ديوانه بندم كه ديوان را همي بندم زبان مرغ مي دانم سليمانم به جان تو دگر باره بشوريدم بدان سانم به جان تو كه هر بندي كه بربندي بدرانم به جان تو نخواهم عمر فاني را تويي جان عزيز من نخواهم جان پرغم را تويي جانم به جان تو چو تو پنهان شوي از من همه تاريكي و كفرم چو تو پيدا شوي بر من مسلمانم به جان تو اگر بيتو بر افلاكم چو ابر تيره غمناكم وگر بيتو به گلزارم به زندانم به جان تو سخن با عشق ميگويم كه او شير و من آهويم چه آهويم كه شيران را نگهبانم به جان تو (مولوي)
-
4:53مي افكني مشكل چرا در كار من ميسوزي ام هر دم چرا دلدار من از چه سبب اي دل شكن افتاده اي چون سايه ي من در پيآزار من آبي بزن بر آتشم اي نازنين دستي بكش بر گونه ي تبدار من مي جويمت مي داني و مي راني ام بر روي گل پرده مكن ديوار من حاشا كه از عشق تو من پروا كنم ارزاني ات اين جان بي مقدار من بوسه دهم با نام تو بر دار خود فاش ار شود با نام تو اسرار من (عباس زرونده)
-
5:39تا جام مرا بشكست آن لولي شهرآشوب ماندست خمار دل در حسرت ميخانه با دردگران باري مي گردم و مي گردم گرد حرم ساقي ديوانه چو پروانه خاموش اگر شمعم ويرانه و گر خانه در سفره ي درويشيم اشك است به شكرانه عشق ار كه مدد باشد جان ار به سدد باشد با جان سر پيمانم با دل سر پيمانه تا بشكندم ساغر پيداست نظر دارد بر عاشق شيدايش آن فتنه ي فتانه گيسو چو بيفشاند چون باد شوم شانه بوسم خم گيسويش دندانه به دندانه گاهي ست نهان سازم در سينه دل خود را از حيلت نا اهلان چون گنج به ويرانه (عباس زرونده)
-
5:15اي نوش كرده نيش را بي خويش كن با خويش را با خويش كن بيخويش را چيزي بده درويش را با روي همچون ماه خود با لطف مسكين خواه خود ما را تو كن همراه خود چيزي بده درويش را چون جلوه مه مي كني وز عشق آگه ميكني با ما چه همره مي كني چيزي بده درويش را هم آدم و آن دم تويي هم عيسي و مريم تويي هم راز و هم محرم تويي چيزي بده درويش را جان من و جانان من كفر من و ايمان من سلطان سلطانان من چيزي بده درويش را امروز اي شمع آن كنم بر نور تو جولان كنم بر عشق جان افشان كنم چيزي بده درويش را (مولوي)
کاربر مهمان