تصنیف
ای کاروان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
او میرود دامنکشان من زهر تنهاییچشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
ای کاروان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
او میرود دامنکشان من زهر تنهاییچشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه