تصنیف سه گاه در راز و نیاز
از من بگیر این رنج را
این دیده دلتنگ را
بشکن این دل سنگ را
تا من تماشایی شوم
در چشم من بیدار شو
در اشک من تکرار شو
بر زشتی ام انکار شو
تا شعر زیبایی شوم
بگذار تا جانت شوم
بی پرده مهمانت شوم
بشکن دل دریای غم
تا غرق احسانت شوم
از من بگیر این جام
را آغاز این انجام را
از من بگیر این نام را
تا نامه ی خوبان شوم
از من بگیر این خویش را
این چشم نادرویش را
بر دیده بنشان خویش را
تا ماه مهرویان شوم
بگذار آوازی شوم
در سینه چون رازی شوم
بال و پرم را باز کن
تا باز شهبازی شوم
بگذار بار غم شوم
افزوده شو تا کم شوم
مهر وفا شو بر لبم
تا عشق را محرم شوم
از من بگیر این رنج را
این دیده دلتنگ را
بشکن این دل سنگ را
تا من تماشایی شوم
در چشم من بیدار شو
در اشک من تکرار شو
بر زشتی ام انکار شو
تا شعر زیبایی شوم
بگذار تا جانت شوم
بی پرده مهمانت شوم
بشکن دل دریای غم
تا غرق احسانت شوم
از من بگیر این جام
را آغاز این انجام را
از من بگیر این نام را
تا نامه ی خوبان شوم
از من بگیر این خویش را
این چشم نادرویش را
بر دیده بنشان خویش را
تا ماه مهرویان شوم
بگذار آوازی شوم
در سینه چون رازی شوم
بال و پرم را باز کن
تا باز شهبازی شوم
بگذار بار غم شوم
افزوده شو تا کم شوم
مهر وفا شو بر لبم
تا عشق را محرم شوم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه