ترانه لری
زین کنم نوزینمه برم وکوهسار بیاریم
بیارم برف وچویل سی زیر سر یار
پی دنا تیلم کارون خین ،غم من دلم چی کوه دنا
بی وفا تش گروهته روزگارم وی زمونه ی بی وفا
دا بووند زنارمه سر هر دو شونم تا برم
داغ او مردل قدیم کرده دو جونم تا برم
قاصدی که ایروی سلم ایلم برسون
یاد شویل زیتری بند تش و تنگ بهون
شاهینی من آسمون ایلمون گشت ایزنه
کوگ آواره ی دل سر وو در ودشت ایزنه
شوخینی وشوی سه تا بزنیمون بی خور
تهر مردل زیتری قطار حمایل و کمر
گل وری دس پاته جمع کن کر پسینه تابریم
سرخنه زین بکنیم چهار دست کنه وغم در ایم
تیلم بارون دردو پر دلم اور غمه
زخم جونم کهنه وابی بندیرش و مرهمه
اسب مرا زین کنم و به کوهسار بروم
برای یارم برف و چویل بیاورم
چشمانم کارون خون است و غمم به بزرگی کوه دناست
بسوزد روزگار و زمانه بی وفا
مادر ،زنارهام را به روی شانههایم ببند تا بروم
داغ مردان قدیمی جانم را میسوزاند
قاصدی که میروی سلام را به ایل برسان
به یاد شبهای قدیم دورهمیها و سیاه چادرها
شاهینی در آسمان ایلم پرواز میکند
دلم مانند کبک آواره در دشت و صحرای ایلم پرواز میکند
باید در یک شب تاریک بی خبر به دشمن شبیخون بزنیم
مانند مردان جنگ دیده قدیمی قطار فشنگ به کمر ببندیم
یار من غروب شده مهیا شو تا برویم
اسب را زین کنیم با سرعت برویم و غمها را فراموش کنیم
چشمانم باران غم است و دلم اندوهگین است برای ایل
زخمم کهنه شده و منتظر مرهم و درمان هستم.
زین کنم نوزینمه برم وکوهسار بیاریم
بیارم برف وچویل سی زیر سر یار
پی دنا تیلم کارون خین ،غم من دلم چی کوه دنا
بی وفا تش گروهته روزگارم وی زمونه ی بی وفا
دا بووند زنارمه سر هر دو شونم تا برم
داغ او مردل قدیم کرده دو جونم تا برم
قاصدی که ایروی سلم ایلم برسون
یاد شویل زیتری بند تش و تنگ بهون
شاهینی من آسمون ایلمون گشت ایزنه
کوگ آواره ی دل سر وو در ودشت ایزنه
شوخینی وشوی سه تا بزنیمون بی خور
تهر مردل زیتری قطار حمایل و کمر
گل وری دس پاته جمع کن کر پسینه تابریم
سرخنه زین بکنیم چهار دست کنه وغم در ایم
تیلم بارون دردو پر دلم اور غمه
زخم جونم کهنه وابی بندیرش و مرهمه
اسب مرا زین کنم و به کوهسار بروم
برای یارم برف و چویل بیاورم
چشمانم کارون خون است و غمم به بزرگی کوه دناست
بسوزد روزگار و زمانه بی وفا
مادر ،زنارهام را به روی شانههایم ببند تا بروم
داغ مردان قدیمی جانم را میسوزاند
قاصدی که میروی سلام را به ایل برسان
به یاد شبهای قدیم دورهمیها و سیاه چادرها
شاهینی در آسمان ایلم پرواز میکند
دلم مانند کبک آواره در دشت و صحرای ایلم پرواز میکند
باید در یک شب تاریک بی خبر به دشمن شبیخون بزنیم
مانند مردان جنگ دیده قدیمی قطار فشنگ به کمر ببندیم
یار من غروب شده مهیا شو تا برویم
اسب را زین کنیم با سرعت برویم و غمها را فراموش کنیم
چشمانم باران غم است و دلم اندوهگین است برای ایل
زخمم کهنه شده و منتظر مرهم و درمان هستم.
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
3:47
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه