تصنیف بیات زند
گفتم با تو از غم تنهایی
گفتی با من قصه شیدایی
در تو شکفتم جز تو نگفتم
از غم عشقت دنیا شیرین میشود
کی غم عشقت بر دل سنگین میشود
بامن قصه ی شیرین بگو
شوری دارم از این گفتگو
ای عشقت آرزو
از دل با من بگو
دل زغمها تو گفتی رها کن
که دنیا نیرزد به غم
عاشقی کن به دنیا که عاشق ندارد
غم بیش و کم
گفتم حسرت دل هر نفسم می بارد می بارد ز دیده
گفتی از پی هر شام سیه می آید می آید سپیده
با تو سرور میرسد مژده ی نور میرسد ز راهم
با تو امید میشود شعر سپید میشود نگاهم
گفتم با تو از غم تنهایی
گفتی با من قصه شیدایی
در تو شکفتم جز تو نگفتم
از غم عشقت دنیا شیرین میشود
کی غم عشقت بر دل سنگین میشود
بامن قصه ی شیرین بگو
شوری دارم از این گفتگو
ای عشقت آرزو
از دل با من بگو
دل زغمها تو گفتی رها کن
که دنیا نیرزد به غم
عاشقی کن به دنیا که عاشق ندارد
غم بیش و کم
گفتم حسرت دل هر نفسم می بارد می بارد ز دیده
گفتی از پی هر شام سیه می آید می آید سپیده
با تو سرور میرسد مژده ی نور میرسد ز راهم
با تو امید میشود شعر سپید میشود نگاهم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه