ترانهی پاپ
ای عشق کشاندی تو دلم را به سرایت
ای حضرت دلدار دل و جان به فدایت
از تو نگهی و زمن هر آنچه که دارم
تو آمده ای تا که شوی دار و ندارم
در حیرتم از آن همه جادوی نگاهت
آخر چه طلسمی ست در ان چشم سیاهت
دل را به کجا می بری ای ساحره عشق
بیرون نروم با تو از این دایره ی عشق
من تا به ثریای نگاه تو رسیدم
صدها سخن از راوی احساس شنیدم
مجنون شدم و ساغی دل عقل مرا برد
ای عشق عجب تیر نگاهت به هدف خورد
در حیرتم از آن همه جادوی نگاهت
آخر چه طلسمی ست در ان چشم سیاهت
دل را به کجا می بری ای ساحره عشق
بیرون نروم با تو از این دایره ی عشق
ای عشق کشاندی تو دلم را به سرایت
ای حضرت دلدار دل و جان به فدایت
از تو نگهی و زمن هر آنچه که دارم
تو آمده ای تا که شوی دار و ندارم
در حیرتم از آن همه جادوی نگاهت
آخر چه طلسمی ست در ان چشم سیاهت
دل را به کجا می بری ای ساحره عشق
بیرون نروم با تو از این دایره ی عشق
من تا به ثریای نگاه تو رسیدم
صدها سخن از راوی احساس شنیدم
مجنون شدم و ساغی دل عقل مرا برد
ای عشق عجب تیر نگاهت به هدف خورد
در حیرتم از آن همه جادوی نگاهت
آخر چه طلسمی ست در ان چشم سیاهت
دل را به کجا می بری ای ساحره عشق
بیرون نروم با تو از این دایره ی عشق
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه