ساز و آواز ابوعطا با صدای محمد عبدالحسینی
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه