ترانه ساخته محمد نصرتی، 1384
شبی در خاطرت جا مانده بوودم
سفر را از نگاهت خوانده بودم
تو عمری با دلم همسایه بودی
به لب شعر شکفتن می سرودی
سفر در شعر چشمت لانه می کرد
مرا با واژه ها بیگانه می کرد
تو رفتی خاطرت بغض شبم شد
نگاهت در غروب واژه گم شد
تو رفتی بی تو غمگین شد نگاهم
به جز چشمت شبی دیگر نخواهم
کدامین راه دارد رد پایت
کجا جویم نگاه آشنایت
شبی گم می شود تنهایی من
دل از دیدار تو چون روز روشن
پر از گل می شوم در دشت دنیا
شکوفا می شود این قلب تنها
شبی در خاطرت جا مانده بوودم
سفر را از نگاهت خوانده بودم
تو عمری با دلم همسایه بودی
به لب شعر شکفتن می سرودی
سفر در شعر چشمت لانه می کرد
مرا با واژه ها بیگانه می کرد
تو رفتی خاطرت بغض شبم شد
نگاهت در غروب واژه گم شد
تو رفتی بی تو غمگین شد نگاهم
به جز چشمت شبی دیگر نخواهم
کدامین راه دارد رد پایت
کجا جویم نگاه آشنایت
شبی گم می شود تنهایی من
دل از دیدار تو چون روز روشن
پر از گل می شوم در دشت دنیا
شکوفا می شود این قلب تنها
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه