تصنیف یبات اصفهان در سوگ زلزله بم ساخته شهباز شاهین پور
بیا آشنا شرحی از بم شنو
غم و غصه و رنج و ماتم شنو
به یک زلزله شهری ویرانه شد
به چند لرزه ای شهری به خانه شد
زن و کودک و پیرمرد و جوان
شدند غرقه در خون خود یک زمان
چنان داغ غم بر دل و جان نخورد
هزاران بمرد و هزار جان
بنازم خدایا که این حکمت است
زان همه عبرت است
بیا ای بشر می نگر یک نظر
رها کن رها فکر شومی ز سر
بدان که نپایی چو ارگ هر زمان
نباشد به کف اختیار جهان
بیفکن سر طاعت و بندگی
که باشد همین رمز پایندگی
اگر شهر بم رفت و بی ناز شد
جهان با غم بم هم آواز شد
همه همچو یک دست واحد شدند
تو گویی کز اول یکی تن بدند
بیا ای کرامت دم مصطفی
چه خوش گفتیای سعدی ای سعدیا
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به در دآورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
بیا آشنا شرحی از بم شنو
غم و غصه و رنج و ماتم شنو
به یک زلزله شهری ویرانه شد
به چند لرزه ای شهری به خانه شد
زن و کودک و پیرمرد و جوان
شدند غرقه در خون خود یک زمان
چنان داغ غم بر دل و جان نخورد
هزاران بمرد و هزار جان
بنازم خدایا که این حکمت است
زان همه عبرت است
بیا ای بشر می نگر یک نظر
رها کن رها فکر شومی ز سر
بدان که نپایی چو ارگ هر زمان
نباشد به کف اختیار جهان
بیفکن سر طاعت و بندگی
که باشد همین رمز پایندگی
اگر شهر بم رفت و بی ناز شد
جهان با غم بم هم آواز شد
همه همچو یک دست واحد شدند
تو گویی کز اول یکی تن بدند
بیا ای کرامت دم مصطفی
چه خوش گفتیای سعدی ای سعدیا
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به در دآورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
کاربر مهمان
کاربر مهمان