تصنیف ابوعطا
ای شمع محفل داغت بمانده بر دل
ای گل کجایی خاک پایت کنم
سرمه به چشم ای صنم که بیوفایی
عطر تو در کاشانه ام یاد تو در میخانه ام
بی تو نم یتوانم
آرزوی وصل تو بعد خزان فصل تو
بیا آرام جانم
صنما قبله ی من ز روی خود پرده فکن
بیا بیا شیرین سخن
ناله و آه و فغان از غم دور زمان
تو درآ بلبل تن
ای ماه رخشان خنده زنان خرامان
سویم کی آیی
خون ریزد از چشم ای آهوی گریزان
خارم چرایی
راه دلم را بسته ای
عهد و پیمان یشکسته ای من بی تو نمیتوانم
من به تو دلبسته ام
از همه کس رسته ام
جلوه بده روانم
ای شمع محفل داغت بمانده بر دل
ای گل کجایی خاک پایت کنم
سرمه به چشم ای صنم که بیوفایی
عطر تو در کاشانه ام یاد تو در میخانه ام
بی تو نم یتوانم
آرزوی وصل تو بعد خزان فصل تو
بیا آرام جانم
صنما قبله ی من ز روی خود پرده فکن
بیا بیا شیرین سخن
ناله و آه و فغان از غم دور زمان
تو درآ بلبل تن
ای ماه رخشان خنده زنان خرامان
سویم کی آیی
خون ریزد از چشم ای آهوی گریزان
خارم چرایی
راه دلم را بسته ای
عهد و پیمان یشکسته ای من بی تو نمیتوانم
من به تو دلبسته ام
از همه کس رسته ام
جلوه بده روانم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه