مرثیه ساخته داوود ورزیده، 1389
متاب امشب ای مه که این بزمگاه
ندارد دگر احتیاجی به ماه
زهر سوی مهپارهیی تابناک
درخشد چو خورشید بر روی خاک
به هر گوشه، شمعی بر افروخته
ز هر شعله، پروانهها سوخته
همه جرعه نوشان بزم الست
تهی کرده پیمانه افتاده مست
به پایان رسانیده پیمان خویش
همه چشم پوشیده از جان خویش
نه تنها ز جان، بلکه از هر چه هست
بجز دوست، یکباره شستند دست
دگر تا جهانست بزمی چنین
نبیند به خود آسمان و زمین
متاب امشب اینگونه ای نور ماه!
براین جسم مجروح و عریان شاه
فلک! شمع خود را تو خاموش کن
جهان را در این غم سیهپوش کن
بپوشان تو امشب رخ ماه را
مگر ساربان گم کند راه را
مبادا که از بهر انگشتری
به غمها فزاید غم دیگری
متاب امشب ای مه که این بزمگاه
ندارد دگر احتیاجی به ماه
زهر سوی مهپارهیی تابناک
درخشد چو خورشید بر روی خاک
به هر گوشه، شمعی بر افروخته
ز هر شعله، پروانهها سوخته
همه جرعه نوشان بزم الست
تهی کرده پیمانه افتاده مست
به پایان رسانیده پیمان خویش
همه چشم پوشیده از جان خویش
نه تنها ز جان، بلکه از هر چه هست
بجز دوست، یکباره شستند دست
دگر تا جهانست بزمی چنین
نبیند به خود آسمان و زمین
متاب امشب اینگونه ای نور ماه!
براین جسم مجروح و عریان شاه
فلک! شمع خود را تو خاموش کن
جهان را در این غم سیهپوش کن
بپوشان تو امشب رخ ماه را
مگر ساربان گم کند راه را
مبادا که از بهر انگشتری
به غمها فزاید غم دیگری
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه