ترانه باصدای علیرضا افتخاری، 1390
غروب مان چرا از چه رو غم انگیز است
بهار عمر گذشت و فصل پاییز است
خوش آن زمان که شهیدان کنار ما بودند
به راه دین و شرف افتخار ما بودند
امان ز فصل جدایی و دوری دلدار
امان ز غصه ی هجران و جای خالی یار
چه می شود که بیایند بار دیگر باز
گشوده گردد از این بوالعجب معما باز
دوباره حالت مستی و بوی یار آید
برای این دل غمدیده غمگسار آید
سرود عشق بخوانیم جامه پاره کنیم
برای این غم و اندوه راه چاره کنیم
شکوه و عزت انسان دوباره برگردد
وجود وسوسه ها جمله بی اثر گردد
نوید لطف الهی به اهل راز آید
دوباره پرچم یاران به اهتزاز آید
غروب مان چرا از چه رو غم انگیز است
بهار عمر گذشت و فصل پاییز است
خوش آن زمان که شهیدان کنار ما بودند
به راه دین و شرف افتخار ما بودند
امان ز فصل جدایی و دوری دلدار
امان ز غصه ی هجران و جای خالی یار
چه می شود که بیایند بار دیگر باز
گشوده گردد از این بوالعجب معما باز
دوباره حالت مستی و بوی یار آید
برای این دل غمدیده غمگسار آید
سرود عشق بخوانیم جامه پاره کنیم
برای این غم و اندوه راه چاره کنیم
شکوه و عزت انسان دوباره برگردد
وجود وسوسه ها جمله بی اثر گردد
نوید لطف الهی به اهل راز آید
دوباره پرچم یاران به اهتزاز آید
کاربر مهمان
کاربر مهمان