تصنیف ساخته جمشید آقایی، 1384
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
ای دلیل دل گمگشته فرو مگذارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
ای دلیل دل گمگشته فرو مگذارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه