تصنیف ارکسترال در آواز دشتی
دیدم رخ تو در دل شبهای سیاهم
جز یاد تو از این دل دیوانه چه خواهم
افتاده دلم در شب این برکه ی خاموش
در تیرگی فاصله دل خسته ی آهم
من از غم دوری و فراقش می خوانم
هر نغمه ی من خاطره ای از او دارد
می خواهم از این غصه رها گردد چشمم
گر بغض غم انگیز خیالش بگذارد
ای تو نغمه ای در سکوت تلخ شبانه ی من
ای نگاه گرمت برای خواندن بهانه من
با حسرت چشمت می خوانم در آتش عشقت می مانم
خواهم که بباری چون باران تا آتش دل را بنشانم
من مانده ام و این تنهایی
تا از دل شبها باز آیی
تا مشرق رویا می آید
ای آنکه شبم را فردایی
دیدم رخ تو در دل شبهای سیاهم
جز یاد تو از این دل دیوانه چه خواهم
دیدم رخ تو در دل شبهای سیاهم
جز یاد تو از این دل دیوانه چه خواهم
افتاده دلم در شب این برکه ی خاموش
در تیرگی فاصله دل خسته ی آهم
من از غم دوری و فراقش می خوانم
هر نغمه ی من خاطره ای از او دارد
می خواهم از این غصه رها گردد چشمم
گر بغض غم انگیز خیالش بگذارد
ای تو نغمه ای در سکوت تلخ شبانه ی من
ای نگاه گرمت برای خواندن بهانه من
با حسرت چشمت می خوانم در آتش عشقت می مانم
خواهم که بباری چون باران تا آتش دل را بنشانم
من مانده ام و این تنهایی
تا از دل شبها باز آیی
تا مشرق رویا می آید
ای آنکه شبم را فردایی
دیدم رخ تو در دل شبهای سیاهم
جز یاد تو از این دل دیوانه چه خواهم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه