تصنیف سه گاه ساخته نصرالله زرین پنجه
به چنین شب سیه که خون شود دل از جدایی
بگذر به کوی ما تو ای نسیم آشنایی
بگو با او که دل من به حسرتت به خون نشسته
مپرس از جان که بی رخت بود چو مرغ پر شکسته
سرشک غم به دیدگان من
ز دوری تو حلقه بسته
برو ای صبا بگو به یار من پیام دل
که مگر خبر شود ز قلب بشکسته ی من
به امید آن خوشم که بینمش به کام دل
که بیاید آن برد غم از دل خسته ی من
تو ای صبا اگر برم پیام او نیاوری
از او تو بی وفاتری
از او تو بی صفا تری
چو باد سرد مهرگان ستمگری ستمگری
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکته ای هست در این پرده که عاشق داند
ورنه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
کوهکن تا به دل اندیشه ی شیرین دارد
گر به مژگان بکند کوه گران این همه نیست
به چنین شب سیه که خون شود دل از جدایی
بگذر به کوی ما تو ای نسیم آشنایی
بگو با او که دل من به حسرتت به خون نشسته
مپرس از جان که بی رخت بود چو مرغ پر شکسته
سرشک غم به دیدگان من
ز دوری تو حلقه بسته
برو ای صبا بگو به یار من پیام دل
که مگر خبر شود ز قلب بشکسته ی من
به امید آن خوشم که بینمش به کام دل
که بیاید آن برد غم از دل خسته ی من
تو ای صبا اگر برم پیام او نیاوری
از او تو بی وفاتری
از او تو بی صفا تری
چو باد سرد مهرگان ستمگری ستمگری
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکته ای هست در این پرده که عاشق داند
ورنه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
کوهکن تا به دل اندیشه ی شیرین دارد
گر به مژگان بکند کوه گران این همه نیست
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان