مرثیه ارکسترال
نگرانم که دم حادثه آخر برسم
فصل پاییز ریاحین معطر برسم
نگرانم که مبادا شب تو صبح شود
کشتن حور و ملک ساده و بی قبح شود
نفسم سخت رود سخت برون می آید
هر طرف می نگرم بوی خون می آید
دل و دل می کنم و پنجه به چادر دارم
من ازین دشت جگر خون و دلی پر دارم
بغض در عمق گلویم نفسم را بسته
نفسم بود به عطر نفست وابسته
نگرانم که فتد فاصله بین تن و تو
می کشم آه که کردند چه ها با من و تو
بانگ تکبیر و ای وای اذان میگویند
یا ملائک نگرانند نگران میگویند
زیر لب میگویم نشود روز چو روز
ذکر ذرات هواست «مکن ای صبح طلوع»
با تو هستم ای صبح شرم از فاطمه (س) کن
ابر و باد و مه و خورشید تو هم زمزمه کن
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
نگرانم که دم حادثه آخر برسم
فصل پاییز ریاحین معطر برسم
نگرانم که مبادا شب تو صبح شود
کشتن حور و ملک ساده و بی قبح شود
نفسم سخت رود سخت برون می آید
هر طرف می نگرم بوی خون می آید
دل و دل می کنم و پنجه به چادر دارم
من ازین دشت جگر خون و دلی پر دارم
بغض در عمق گلویم نفسم را بسته
نفسم بود به عطر نفست وابسته
نگرانم که فتد فاصله بین تن و تو
می کشم آه که کردند چه ها با من و تو
بانگ تکبیر و ای وای اذان میگویند
یا ملائک نگرانند نگران میگویند
زیر لب میگویم نشود روز چو روز
ذکر ذرات هواست «مکن ای صبح طلوع»
با تو هستم ای صبح شرم از فاطمه (س) کن
ابر و باد و مه و خورشید تو هم زمزمه کن
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:51
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه