تصنیف با موضوع عرفانی
دلم هیهای او دارد سرم سودای او دارد
تنم بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
به گلزار جهان گردم مگر بویی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
به گرد آن دلی گردم که دروی جای او باشد
به قربان سری گردم که آن سودای او دارد
دلم هیهای او دارد سرم سودای او دارد
تنم بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
به گلزار جهان گردم مگر بویی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
به گرد آن دلی گردم که دروی جای او باشد
به قربان سری گردم که آن سودای او دارد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه