تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
چونان شمعی فروزانم به شبهای پریشانی
زداغت می زنم دل را به دریاهای طوفانی
دل دیوانه خوکرده است مشکل با غم عشقت
دلی که با نگاهی از کفم بردی به آسانی
اگرچه کارم ز عشقت به رسوایی کشید آخر
ولی کی بر زبانم رفت حرفی از پشیمانی
مرا درد و غمی از این فزون تر نیست که از داغت
جهانی شد خبر اما تو دردم را نمی دانی نمی دانی
ندارم وحشتی از شب ز تنهایی نمی ترسم
که چون خورشید می تابی در این شبهای ظلمانی
چونان شمعی فروزانم به شبهای پریشانی
زداغت می زنم دل را به دریاهای طوفانی
دل دیوانه خوکرده است مشکل با غم عشقت
دلی که با نگاهی از کفم بردی به آسانی
اگرچه کارم ز عشقت به رسوایی کشید آخر
ولی کی بر زبانم رفت حرفی از پشیمانی
مرا درد و غمی از این فزون تر نیست که از داغت
جهانی شد خبر اما تو دردم را نمی دانی نمی دانی
ندارم وحشتی از شب ز تنهایی نمی ترسم
که چون خورشید می تابی در این شبهای ظلمانی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:23
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه