موسیقی دستگاهی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:58درد عشقی كشیدهام كه مپرس زهر هجری چشیدهام كه مپرس گشتهام در جهان و آخر كار دلبری برگزیدهام كه مپرس آن چنان در هوای خاك درش میرود آب دیدهام كه مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیدهام كه مپرس سوی من لب چه میگزی كه مگوی لب لعلی گزیدهام كه مپرس بی تو در كلبه گدایی خویش رنجهایی كشیدهام كه مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدهام كه مپرس
-
6:18ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی جز در غم تو قدم نداریم غمدار توییم و غم نداریم زین پس من و تو و من تو زین پس یك دل به میان ما دو تن بس پرورده ی عشق شد سرشتم بی عشق مباد سرنوشتم از خون من هر آن چه هست برجای بستان و به عمر لیلی افزای
-
4:04الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالی ات شكر به منقار سخن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردار سرت سبز و دلت خوش باد جاوید كه خوش نقشی نمودی از خط یار به روی ما زد از ساغر گلابی كه خواب آلوده ایم ای بخت بیدار سكندر را نمی بخشند آبی به زور و زر میسر نیست این كار چه ره بود این كه زد در پرده مطرب كه می رقصند با هم مست و هشیار
-
4:24بار فراق دوستان بس كه نشسته بر دلم می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم ذكر تو از زبان من فكر تو از خیال من چون برود كه رفته ای در رگ و در مفاصلم ای كه مهار می كشی سرو گل و سبك مرو كز طرفی تو می كشی وز طرفی سلاسلم آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو تا نرسم ز دامنت ، دست امید نگسلم سنت عشق سعدیا ترك نمی دهی بلی كی ز دلم به در رود خون سرشته در گلم
-
3:27زان ازلی نور كه پرورده ام در تو زیادت نظری كرده ام خوش بنگر در همه خورشیدوار تا بگذارند كه افسرده اند سوی درختان نگر ای نوبهار كز دی دیوانه بپژمرده اند لب بگشا هیكل عیسی بخوان كز دم دجال جفا مرده اند بشكن امروز خمار همه كز می تو چاشنیی برده اند درده تریاق حیات ابد كاین همگان زهر فنا خورده اند همچو سحر پرده ی شب را بدر كاین همه محجوب دو صد پرده اند بس كن و خاموش مشو صد زبان چونك یكی گوش نیاورده اند
-
6:33این باغ روحانی ست این یا بزم یزدانی ست این سرمه ی سپاهانی ست این یا نور سبحانی ست این آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این ساقی خوب ماست این یا باده ی جانی است این خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی ست این مست و پریشان توام موقوف فرمان توام اسحاق قربان توام این عید قربانی ست این ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم بردار بانگ زیر و بم كاین وقت سرخوانی است این گل های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی ست این گویی شوی بی دست و پا چوگان او پایت شود در پیش سلطان می دوی كاین سیر ربانی است این تنگ شكر را ماند این سودای سر را ماند این آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این
-
12:23چشم رضا و مرحمت بر همه باز می كنی چون كه به بخت ما رسد این همه ناز می كنی ای كه نصیحتم كنی كز پی او دگر مرو در نظر سبكتكین عیب ایاز می كنی گفتم اگر لبت گزم می خورم و شكر مزم گفت خوری اگر پزم قصه دراز می كنی نگارا نگارا تو كم كن جفا را نگارا نگارا تو كم كن جفا را چه بوده تقدیرم كه كرده زنجیرم گفتم اگر لبت گزم می خورم و شكر مزم گفت خوری اگر پزم قصه دراز می كنی
-
3:58بخت بازآید از آن در كه یكی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید عمر بسیار بباید پدر پیر فلك را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه