تصنیف عرفانی
تا کی غم تن ای جان آگاه
ای یوسف مصر سر بر کن از چاه
وقت رحیل است برخیز و بشتاب
ای لاطلب دوست ای سالک راه
ماندن به محنت دربند ذلت
هر لحظه مرگیست با رنج جانکاه
از شوق جانان از جان گذشتند
رندان عاشق خاصان درگاه
یاران گذشتند از معبر خاک
چون آه عاشق وقت سحرگاه
شو کشته ی عشق در کلبه ی دلبر
تا زنده گردی زان لعل دلخواه
جان را بیفشان در پای جانان
تا سر گذارد بر مقدمت ماه
عشق و سلامت با هم محال است
یا ترک سر کن یا قصه کوتاه
تا کی غم تن ای جان آگاه
ای یوسف مصر سر بر کن از چاه
وقت رحیل است برخیز و بشتاب
ای لاطلب دوست ای سالک راه
ماندن به محنت دربند ذلت
هر لحظه مرگیست با رنج جانکاه
از شوق جانان از جان گذشتند
رندان عاشق خاصان درگاه
یاران گذشتند از معبر خاک
چون آه عاشق وقت سحرگاه
شو کشته ی عشق در کلبه ی دلبر
تا زنده گردی زان لعل دلخواه
جان را بیفشان در پای جانان
تا سر گذارد بر مقدمت ماه
عشق و سلامت با هم محال است
یا ترک سر کن یا قصه کوتاه
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه