این آلبوم با ارائه ی قطعات ساز و آواز، تکنوازی و اجرای چهارمضراب و تصنیف ، در فضای موسیقی دستگاهی قرار دارد.
آهنگساز و نوازنده تار : کیوان ساکت
خواننده : سالار عقیلی
دل ز دستم رفت و جان هم بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
در بن هر موی صد بت بیش می بینم عیان
در میان این همه بت عزم و ایمان چون کنم
(گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را)
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش از این عطار را از خود پریشان چون کنم
عطار - حافظ
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
در دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده اکنون همانی
مولوی
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد
حافظ
می تراود مهتاب می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
نیما یوشیج
آهنگساز و نوازنده تار : کیوان ساکت
خواننده : سالار عقیلی
دل ز دستم رفت و جان هم بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
در بن هر موی صد بت بیش می بینم عیان
در میان این همه بت عزم و ایمان چون کنم
(گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را)
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش از این عطار را از خود پریشان چون کنم
عطار - حافظ
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
در دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده اکنون همانی
مولوی
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد
حافظ
می تراود مهتاب می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
نیما یوشیج
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
10:02تار : كیوان ساكت آواز : سالار عقیلی شاعر : عطار
-
5:00آهنگساز : كیوان ساكت آواز : سالار عقیلی شاعر : مولوی
-
4:20آهنگساز : كیوان ساكت آواز : سالار عقیلی
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه