ترانه ای ساخته اکبر محسنی با آواز محمد نوری
در بهار زندگانی بی تو ای گل چه کنم
عاشقم من در جوانی جز تحمل چه کنم
بر کشم گر پا ز کویت دل به دست که دهم
خود بگو بی حلقه ی آن زلف سنبل چه کنم
شکوه از غمزه ی یار خود چون کنم
وعده دادی که بیایی غم دل تو را بگویم
غمم از دل برود چون نظری کنی به سویم
هر کسی را در جوانی باشد در دل آرزویی
من به وصلت بیقرارم جز این چه باشد آرزویم
بعد از این من جز به یادت لب به ساغر نزنم
پیش از این گر زده باشم بار دیگر نزنم
قلب صاف و روشن من نشود صید کسی
همچو بلبل سوی گل بی جهت پر نزنم
چون تویی بی گمان آخرین عشق من
در هوای وصل رویت من بسی بلا کشیدم
تو چه دانی که من در رهت چه ها کشیدم
وه که هرگز من به عالم از خوبان وفا ندیدم
با غمت چون خو گرفتم از کوی شاد ها پر کشیدم
در بهار زندگانی بی تو ای گل چه کنم
عاشقم من در جوانی جز تحمل چه کنم
بر کشم گر پا ز کویت دل به دست که دهم
خود بگو بی حلقه ی آن زلف سنبل چه کنم
شکوه از غمزه ی یار خود چون کنم
وعده دادی که بیایی غم دل تو را بگویم
غمم از دل برود چون نظری کنی به سویم
هر کسی را در جوانی باشد در دل آرزویی
من به وصلت بیقرارم جز این چه باشد آرزویم
بعد از این من جز به یادت لب به ساغر نزنم
پیش از این گر زده باشم بار دیگر نزنم
قلب صاف و روشن من نشود صید کسی
همچو بلبل سوی گل بی جهت پر نزنم
چون تویی بی گمان آخرین عشق من
در هوای وصل رویت من بسی بلا کشیدم
تو چه دانی که من در رهت چه ها کشیدم
وه که هرگز من به عالم از خوبان وفا ندیدم
با غمت چون خو گرفتم از کوی شاد ها پر کشیدم
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:44
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه