تصنیف افشاری با آواز احمد مرتضی پور
چو گل هر دم به بویت جامه بر تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل را بست در زلف تو حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
چو گل هر دم به بویت جامه بر تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل را بست در زلف تو حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
کاربر مهمان
کاربر مهمان