آلبوم موسیقی دستگاهی اجرای همنوازان خاموش
محمد مظهری (کمانچه)
آرش سعیدیان (عود، دایره، دهل و دف)
آرمین جوانبخت (سنتور)
هامان منصوری (تار)
بامداد فتوحی (تنبک)
زکریا یوسفی (دف)
محمد مظهری (کمانچه)
آرش سعیدیان (عود، دایره، دهل و دف)
آرمین جوانبخت (سنتور)
هامان منصوری (تار)
بامداد فتوحی (تنبک)
زکریا یوسفی (دف)
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:19پيش درآمد
-
7:37بخوان كز دست خاموشي دل تنگم به تنگ آمد بخوان تا از سحر خواني دلي را وا كني آخِر بخوان از مردمي ها گر چه كام مردمان تلخ است دهن شيرين مگر از گفتن حلوا كني آخر منم آن قاصدك پرواز از روياي طفلان دور كه مي آيد شبي از من حكايت ها كني آخر چنين كز بال پروانه سبك تر مي دميدم من چه ترسم آتش از خاكسترم برپا كني آخر (شيون فومني)
-
3:19به ساز برگ مي رقصم كه پيش از خنده ي خورشيد مرا چون روح شبنم آسمان پيما كني آخر (شيون فومني)
-
10:05قدم بوس تو همچون سايه ام تا كي شود روزي نگاهي از سر شوخي به زير پا كني آخر بلاگردان چشمت مانده ام كز جمع مشتاقان مرا گر بخت روي آرد نهان پيدا كني آخر (شيون فومني)
-
10:15(در افشاري مركب) بخوان تا رود باران را زلال آوا كني آخر گرانخوابان سنگين سايه را دريا كني آخر به ساز برگ مي رقصم كه پيش از خنده ي خورشيد مرا چون روح شبنم آسمان پيما كني آخر خروس آواز آن آباد شب قربان فريادت بخوان تا خواب زشت انديش را زيبا كني آخر (آواز مخالف) (هيچ از همه چيز كم ندارد شب ما تشويش ستاره ام ندارد شب ما كرده است چنان به شيشه خون همه را گويي كه سپيده دم ندارد شب ما (وحشي بافقي)) بخوان كز دست خاموشي دل تنگم به تنگ آمد بخوان تا از سحر خواني دلي را وا كني آخِر بخوان از مردمي ها گر چه كام مردمان تلخ است دهن شيرين مگر از گفتن حلوا كني آخر منم آن قاصدك پرواز از روياي طفلان دور كه مي آيد شبي از من حكايت ها كني آخر چه جاي شكر شيون بدين شيرين دهاني ها زبان طوطي از آئينگي گويا كني آخر (شيون فومني)
-
4:50من چه گويم كه كسي را به سخن حاجت نيست خفتگان را به سحر خواني من حاجت نيست در بهاري كه بر او چشم خزان مي گريد به غزل خواني مرغان چمن حاجت نيست (هوشنگ ابتهاج)
-
3:20
-
7:35در بهاري كه بر او چشم خزان مي گريد به غزل خواني مرغان چمن حاجت نيست اي صبا مگذر از اينجا كه در اين دوزخ روح خاك ما را به گل و سرو و سمن حاجت نيست قصه پيداست ز خاكستر خاموشي ما خرمن سوختگان را به سخن حاجت نيست (هوشنگ ابتهاج)
-
8:19بنشين كه از بي ريايي اين گوشه همتا ندارد اين گوشه ي بي ريا را آغوش دنيا ندارد اينجا بلند آستانست بر آستينش نظر نيست تالار تنهايي من پايين و بالا ندارد پيدا نشد هرچه كردم ديگر كجا را بگردم آخر خيابان اين شهر يك چشم گيرا ندارد با خودستيزم تو كردي مردم گريزم تو كردي تقصير اين كرده ها را چشم تو تنها ندارد اكنون تو هستي غزل هست آيينه ام در بغل هست اين لانه ي از تو خالي ورنه تماشا ندارد از تلخ و شور تمنّا يك كاسه كردم تنم را از من بنوش و بنوشان بركه بفرما ندارد (شيون فومني)
کاربر مهمان